سفرهای مارکوپولو
- ...
- ...
- تعداد کلمات
با شنیدن نام مارکوپولو یاد چه چیزی میافتید؟ بله درست است سفر! ماجرای سفرهای مارکوپولو حتی بعد از گذشت بیش از 800 سال ناشناخته مانده و کمترکسی از جزئیات آن باخبر است. اگر میخواهید همه چیز را درباره او بدانید، با ما همراه باشید.
سفرهای مارکوپولو یکی از محبوبترین موضوعات در حوزه سفر و گردشگریست تا جایی که سفرنامه او الهامبخش بسیاری از علاقمندان به سفر شده است. نام مارکوپولو با مفهوم سفر گره خورده و هروقت صحبت از جهانگردی و سفرهای دور ودراز میشود، همه ناخودآگاه به یاد او میافتند. از اهمییت سفرهای او همین بس که در بین صحبتها، شوخیها و حتی برنامههای تبلیغاتی مرتبط با سفر نیز میتوان نشانی از او پیدا کرد. مارکوپولو اولین کسی بوده که دنیای غرب را با دنیای پررمز و راز شرق آشنا کرده و بین آنها پیوند ایجاد کرده است. حتما برایتان جالب است اگر بگوییم او در طول سفر خود، به ایران هم سر زده و در سفرنامه خود نکات جالب و شگفتانگیزی درباره آداب و رسوم ایرانیان و حتی معماری بعضی از شهرها گفته است.
با اینکه مطالعه سرگذشت این تاجر ونیزی و چالشهایی که در این سفر طولانی داشته، ممکن است برای ما که تنها یک کلیک با خرید بلیط هواپیما یا بلیط قطار فاصله داریم باورنکردنی باشد، اما میتواند ما را نسبت به ارزشمندبودن کار او آگاه کند.
چنانچه به شنیدن جزئیات سفر مارکوپولو و روایتهایش از ایران علاقمند شدید، تا انتهای این مطلب از مجله گردشگری یوتراوز همراه ما بمانید. ما در ادامه درباره سفرهای او صحبت میکنیم و حقایق جالبی از زندگی مارکوپولو را با شما در میان میگذاریم! 😎😉
آن چه در مقاله سفرهای مارکوپولو میخوانید:
زندگینامه مارکوپولو
مارکوپولو در سال 1254 میلادی و در شهر ونیز به دنیا آمد. خانواده او جزو بازرگانان معروف و ثروتمند ونیز بودند و تجارت جواهرات، حرفه آبا و اجدادی آنها به حساب میآمد. شاید همین ابتدا فکرکنید که مارکوپولو در ناز و نعمت بزرگ شده اما حقیقت چیز دیگریست. روزگار در همان کودکی روی ناخوشش را به او نشان داد و زمانی که 6 سال بیشتر نداشت، مادرش فوت کرد. پدر و عموی مارکوپولو نیز که سودای گسترش تجارت داشتند به سفری طولانی رفتند و او توسط خانواده دیگری بزرگ شد. هدف از سفر پدر و عموی مارکو، سرمایهگذاری در دنیای شرق و نفوذ به امپراطوری افسانهای مغولستان بود. آنها از روابط خوب امپراطور مغولستان با ونیزیها آگاه بودند و می توانستند با جلب اعتماد امپراطور، امتیاز انحصار تجارت بین اروپا و آسیا را مال خود کنند.
در آن زمان کوبلای خان، نوه چنگیزخان بر مغولستان حکمرانی میکرد و فرمانروای بیچون و چرای شرق به حساب میآمد. دیدار با این دوبرادر علاوه بر اینکه مطابق میل آنها پیش رفت، باعث شد تا کوبلای خان به دین مسیحیت و آشنایی با فرهنگ غرب نیز علاقمند شود! به همین دلیل امپراطور آنها را مامور کرد که به سراغ پاپ رفته و برای نشر افکار مسیحیت در میان مردم، 100 کشیش و هنرمند را همراه خود به چین بیاورند.
شاید فکر کنید از داستان زندگی مارکوپولو دور شدیم اما اینطور نیست! در سال 1269 که پدروعمویش به ونیز بازمیگردند او نوجوانی 15 ساله است و آنقدر از شنیدن ماجراها و عجایب دنیای شرق، هیجانزده شده که لحظه ای آرام و قرار ندارد! انتظار او برای کشف ناشناخته ها و تماشای آنچه تابحال شنیده بود در سال 1271 به پایان رسید و مارکو همراه پدر و عمویش، راهی سفری طولانی و پرماجرا شد. هیچکس نمیدانست که این سفر به انقلابی در دنیای سفرنامه نویسی تبدیل میشود و از مارکوپولو اسطوره و جهانگردی تمام عیار میسازد!
سفرهای مارکوپولو
خاندان پولو برای بازگشت به چین و دربار کولای خان راه سخت و طاقتفرسایی در پیش داشتند. آنها از ونیز به سمت جنوب دریای مدیترانه حرکت کردند و به عکا (اسرائیل فعلی) رسیدند. این سرزمین کانون جنگهای صلیبی چند صدساله بین مسیحیان و مسلمانان بود و در زمان رسیدن مارکوپولو، فرمانروایی مسیحی شهر را اداره میکرد. خاندان پولو به منظور اطاعت فرمان کوبلای خان مدتی را آنجا بودند تا رضایت پاپ اعظم را برای همراه کردن، 100 کشیش جلب کنند. اما کلیسا با فرستادن تنها 2 کشیش موافقت کرد و آنها به ناچار سفر خود را با آن دو نفر پیش گرفتند. البته که سختیها و چالشهای سفر فراتر از تصور آن دو کشیش بود و آنها عطای تبلیغ دین را به لقایش بخشیدند و از میانه سفر، با مردان ونیزی خداحافظی کرده و به سرزمین مقدس بازگشتند.
سفر پرماجرای خانواده مارکوپولو ادامه داشت و آنها برای رسیدن به چین باید از ایران، افغانستان و کوههای پامیر میگذشتند. تا به اینجا حدود 4 سال از شروع سفر مارکوپولو گذشته بود و حتی فکرش را هم نمیکرد که روزگار برای او چه خوابهای عجیبی دیده است! او در طول سفر به بیماری سختی دچار شد و آنها مجبور شدند تا بهبود حال مارکو، چندروزی را در کوههای افغانستان سر کنند. او درباره شرایط جسمانی و وضعیتی که دچار شده بود در کتاب خود مینویسد: «در آن صحرا هیچچیز برای خوردن نبود!»
آنها بعد از تحمل سالها سختی و دستوپنجه نرمکردن با موانع متعدد، بالاخره به چین و دربار کوبلای خان میرسند. مارکو در همان نگاه اول شیفته فرهنگ چین میشود و به شناخت آداب و رسوم مغولها علاقه نشان میدهد. میگویند کوبلای خان مارکوپولو را فردی تحصیلکرده، باهوش و جذاب میدانسته و توانایی او در یادگیری زبانهای مختلف و کنجکاویاش در کشف ناشناختهها را ستایش میکرده است. همین موارد باعث میشود تا مهر مارکوپولو به دل کوبلای خان بیفتد او را به مرور به فرماندهی یکی از شهرهای بزرگ چین، بازرس مالیاتی و در نهایت عضو شورای خصوصی دربار منصوب کند. امپراطور فهمیده بود که عطش ماجراجویی در مارکو سیرابشدنی نیست، به همین دلیل به او اجازه داد که به تبت، برمه، اندونزی و هند سفر کند و با آن روی دیگر زندگی مردمان شرق جهان، آشنا شود.
سالها از پس هم میآمدند و سفر مردان ونیزی بیشتر از آنچه که فکرش را میکردند، طولانی شده بود. در آن زمان 17 سال از روزی که مارکوپولو ونیز را به قصد تماشای شنیدهها و عجایب دنیا ترک کرده بود، میگذشت. مردان پولو هوای خانه و زادگاه خود را کرده بودند و میخواستند به ونیز بازگردند اما کوبلای خان که به آنها وابسته شده بود و حضورشان را برای رتق و فتق امور دربار غنیمت میدانست، با بازگشت مردان ونیزی مخالفت کرد. خانواده پولو به سختی توانستند امپراطور را راضی کنند اما کوبلای خان به عنوان آخرین درخواست، آنها را به ماموریتی عجیب و درعین حال جالب فرستاد. اما آن ماموریت چه بود؟!
آنها ماموریت داشتند تا دختری از دربار مغولستان را برای ازدواج با یکی از فرماندهان ایلخانی به ایران ببرند!
سفر مارکوپولو به ایران
اواخر قرن سیزدهم ایران تحت حکومت ایلخانیان (1256-1356) بود. آنها نوادگان چنگیزخان مغول محسوب میشدند و به همین دلیل روابط خوبی با امپراطوری کوبلای خان در چین داشتند. مارکوپولو برای انجام ماموریت خود در سال 1292 به ایران سفر کرد و از کردستان امروزی در غرب گرفته تا خراسان بزرگ در شرق و همچنین جنوب تا جزیره هرمز را دید. خوب است بدانید که تاثیرپذیری او از شهرها و مردم آن دوره ایران، به اندازهای بود که بخش زیادی از سفرنامهاش را به ایران و هر آنچه که در این سفر دیده بود، اختصاص داد.
سفر مارکوپولو به تبریز
تبریز پایتخت حکومت ایلخانیان بود و قطب تجارت و هنر آن دوران به حساب میآمد. همین مساله توجه مارکوپولو را هم جلب کرد و حجم کالاهای وارداتی از بغداد، موصل، هند و هرمز موجب شگفتی او شده بود! اما یکی از مهمترین ویژگیهای شهر تبریز که مارکوپولو هم بارها در سفرنامه اش به آن اشاره کرد، همنشینی مسالمتآمیز افراد با عقاید و ملیتهای مختلف از ارامنه، گرجیها، ژاکوبنها و نسطوریان بود. از نظر این جهانگرد ونیزی، رواداری در آن دوره حکم کیمیا را داشت و در کمتر شهر و آبادی میشد نشانی از آن را پیدا کرد.
سفر مارکوپولو به خراسان
مارکوپولو خراسان را با بازارهایی که مرکز خرید و فروش پارچه ابریشمی بودند، به جهانیان معرفی میکند. او خراسان را سرزمینی غنی از لحاظ میوه و غلات میداند و سلطه کامل مفولان بر خراسان را مانعی بر تجارت مردم نمیبیند.
در ادامه گشتوگذار در خراسان، او به تون و قاین (فردوس فعلی) میرسد. در این شهر درختی خارقالعاده وجود داشته که یک طرف برگهایش سبز و طرف دیگر آن سفید بوده است. او در کتاب خود مینویسد که مردم محلی آن را «درخت تنها» مینامیدند و احترام زیادی برای آن قائل بودند.
سفر مارکوپولو به یزد
مارکوپولو یزد را در اواخر قرن سیزدهم، شهری «زیبا» توصیف میکند. شهری که آنقدر وسیع است که طیکردن شرق به غرب آن، یکهفته طول میکشد! اما این همه چیزی که مارکو درباره یزد گفته نیست! او به پیرترین موجود زنده در یزد هم اشاره میکند! درخت سرو ابرکوه که با اعتراف 25 متری خود، هوش و حواس این تاجر افسانهای را برده بوده و مواجه با آن را یکی از بهترین اتفاقات سفر خود میداند.
سفر مارکوپولو به کرمان
شاید تا به اینجای مقاله از خودتان پرسیده باشید که بهترین شهر ایران از نگاه مارکوپولو کدام شهر بوده است. در جواب باید بگوییم به استناد سفرنامه او، کرمان شهر محبوب مارکوپولو در ایران بوده و اقامت طولانی او در این شهر، شاهدی بر این ادعاست. البته که در کتاب خود این نکته را هم ذکر کرده که برای رسیدن به کرمان مسیر سخت و پرچالشی داشته و 8 روز در راه بوده است. وجود پارچههای نفیس و سنگهای قیمتی مانند فیروزه، مارکوپولو را شیفته کرمان کرده بود و تماشای زیباییهای این شهر، او را سرذوق میآورد.
شگفتیهای ایران برای او به همینجا ختم نمیشد! او در مسیر خود به منطقهای خشک و کویری رسید که مردم برای تامین آب موردنیازشان، دست به ساخت قنات زده بودند. پدیده قنات برای تاجر جوان که در شهری روی آب زندگی میکرد، بسیار عجیب و درعین حال شگفتانگیز بود.
سفر مارکوپولو به هرمز
جزیره هرمز به دلیل موقعیت مکانی خوب خود، یکی از بنادر پررفتوآمد و محبوب بازرگانان بود. مارکوپولو در سفرنامهاش از کشتیهای بزرگ حامل ادویه، مروارید و پارچه گفته و از بادهای موسمی غیرقابل تحمل آنجا، گلایه کرده است.
سفرنامه مارکوپولو
ماموریت مردان ونیزی در ایران، درسال 1293 به اتمام رسید و آنها با ثروتی عظیم، عازم زادگاه خود شدند. مارکوپولو و خانوادهاش نمیدانستد که این سفر طولانی 24 ساله، تا چه اندازه روی ظاهر، لباس و حتی لهجه آنها تاثیر گذاشته و ممکن است در هنگام ورود به ونیز، با استقبال گرمی روبرو نشوند!
مدت زیادی از بازگشت آنها نگذشته بود که مارکوپولو در جنگ بین ونیز و جنوا، دستگیر شد و به زندان افتاد. شاید تعجب کنید اما زندانی شدن او نقطه عطف زندگیاش بود! او خاطرات سفرهایش را برای یکی از هم سلولیها که ذوق و قریحه خوبی در نویسندگی داشت، تعریف کرد و همان روایتهای مکتوب، به مرور تبدیل به سفرنامه مارکوپولو شد! البته که ابتدا نام کتاب «شرح جهان» بود اما بعد از گذشت سالها مردم آن را به اسم «سفرهای مارکوپولو» شناختند. با اینکه این کتاب باعث شهرت و محبوبیت بیش از پیش مارکوپولو شد و او را به مردی اسطورهای تبدیل کرد، اما بعضی از خوانندههای کتاب، روایتهای او را اغراق شده میدانستند و باور نمیکردند.
این شک و تردیدها تا زمان مرگ مارکوپولو ادامه داشت و در سال 1324 درحالی که در بستر مرگ بود، دوستانش نزد او آمدند و از او خواستند به غیرواقعی بودن ماجراهای کتابش اعتراف کند اما او در جواب اصرارهای آنها تنها یک جمله گفت: «نیمی از آن چه که دیدم را نگفتم!»
کلام آخر
در پایان اگر بخواهیم خلاصهای از آنچه خواندید بگوییم باید به مدت زمان سفر مارکوپولو و مسیری که طی کرده اشاره کنیم. سفر او از سال 1271 آغاز شد و بعد از طی 24 هزارکیلومتر، در سال 1295 به پایان رسید. این سفر که به قصد گسترش تجارت آبا و اجدادی، شکل گرفته بود به یکی از مهمترین اتفاقات قرن سیزدهم بدل شد و زندگی بسیاری از سفردوستان را تحت تاثیر قرار داد.
البته که قرنها طول کشید تا صحت ماجراها و روایتهای سفرنامه مارکوپولو تایید شود و منبع موثقی برای ماجراجویان بعد از خودش به حساب بیاید. میگویند کریستف کلمب که برای یافتن مسیرهای جدید به سمت اقیانوس اطلس حرکت میکرده، یک نسخه از کتاب مارکوپولو را همراه خود داشته است!